کودکانی که زندگیشان در کوره آجرپزی سوخت؛ این تصویری از قتل و جنایت سریالی است که در سال ۱۳۸۳ در پاکدشت یکی از حاشیههای تهران شناسایی شد و در جریان آن ۱۷ کودک و نوجوان (و ۳ فرد بزرگسال) قربانی محمد بسیجه مشهور به بیجه شدند.
صبحشد: کودکانی که زندگیشان در کوره آجرپزی سوخت؛ این تصویری از قتل و جنایت سریالی است که در سال ۱۳۸۳ در پاکدشت یکی از حاشیههای تهران شناسایی شد و در جریان آن ۱۷ کودک و نوجوان (و ۳ فرد بزرگسال) قربانی محمد بسیجه مشهور به بیجه شدند.
قاتلی سریالی که بعد از تعرض به کودکان آنها را کشته و اجسادشان را میسوزاند. پروندهای سریالی که باید از آن به عنوان یکی از وحشتناکترین و دردناکترین حوادث در ۱۰۰ سال گذشته نام برد.
ماجرای قتلهای بیجه از شهریور سال ۱۳۸۳ و با ناپدید شدن ۳ دانشآموز در پاکدشت خبری شد و نگرانی گستردهای را بهوجود آورد.
البته پیش از این هم ساکنان منطقه طی دو سال از گم شدن فرزندانشان در این منطقه به پلیس شکایت کرده بودند، اما به دلیل پراکنده بودن اعلام مفقودیها، پروندهها به نقطهای نرسیده بود تا اینکه در تاریخ ۱۲ شهریور مأموران پلیس مردی به نام علی باغی (همدست بیجه) را در کنار کانال آب باغ اناری منطقه قیامدشت در حال جمعآوری زباله دستگیر کردند.
او در تحقیقات و بازجوییهای پلیس اعتراف کرد با رفیقش ۳ بچه گم شده را دزدیده و در محل خاصی نگهداری میکنند، البته علی باغی از لو دادن محل مخفی نگهداری بچهها به مأموران چیزی نگفت.
تا اینکه در نهایت با گشتزنی نیروهای انتظامی به جوانی مشکوک شدند که ادعا کرد کارگر ساده کوره آجرپزی است. اما محمد بیجه بالاخره بعد از حدود ۲۰۰ ساعت بازجویی پلیس، به قتل یک کودک در باغ اناری اعتراف کرد و همین آغازی بود برای فاش شدن ۲۰ فقره قتل و تعرض جنسی از سوی او. محمد بیجه اعتراف کرد نخستین قربانی خود را اسفند سال ۱۳۸۱ به قتل رسانده است.
کارآگاهان در بررسیهای پرونده بیجه و زندگی او متوجه شدند که کودکی بسیار سختی داشته و خود ۳ بار تجربه تعرض داشته است. خودش گفته بود: «همیشه با پدرم درگیر بودم و او همیشه من را کتک میزد. یادم میآید یک بار با زنجیر پاهایم را بست و با چوب آن قدر کتکم زد تا از هوش رفتم. یکبار دیگر هم کم مانده بود با میلهای که پدرم در دست داشت کشته شوم.
از همان کودکی دلم میخواست بمیرم تا حدی که بعد از یکی از دعواهای سخت با پدرم، با آجر محکم به سرم کوبیدم تا بمیرم، اما موفق نشدم.» او همچنین درباره کابوس تعرض جنسی به خود گفته بود: «وقتی آن شخص در کودکی به من تجاوز کرد، کتک سختی هم به من زد. همان موقع آنقدر از خودم بدم آمد که آرزو کردم ای کاش مرا میکشت. یک بار هم در همان سالها به فکر خودکشی افتادم. این خاطره تأثیر خیلی بدی در روحیهام گذاشت.»
بیجه در دادگاه درباره جنایتهای خود و انگیزهاش گفته بود: «من در بچگی مورد تعرض قرار گرفته بودم و بهخاطر شرایط بد زندگیام مجبور بودم کار کنم، وقتی بزرگتر شدم، هر بار کودکی را میدیدم وسوسه میشدم به او تعرض کنم و او را بکشم. بعد از قتل احساس بدی نداشتم و راحت بودم. اما این اواخر دیگر خسته شده بودم و دلم میخواست دستگیر شوم، به همین خاطر از خودم سر نخ باقی گذاشتم.»
اعدام بیجه روز ۲۶ اسفند ۱۳۸۳ در شرایطی صورت گرفت که بیش از پنج هزار نفر در محل حاضر شده بودند. او پیش از اعدام ۱۰۰ ضربه شلاق خورد. بیجه هنگام خوردن شلاق دوبار به زانو افتاد، اما در جریان اجرای حکم، سکوت کرده بود. طناب دار را مادر یکی از قربانیان به نام علی احمدی ۱۰ ساله به گردن او انداخت.