صورتش یخ زده و سرخ است. ریش و سبیلش تازه درآمده؛ همینقدر کم سن و سال. ماسکش را داده روی چانهاش که صدایش شنیده شود. پریشان به دوربین نگاه میکند: «حامد اکبری هستم. سر دروازهدولت شیفتم
صبحشد: صورتش یخ زده و سرخ است. ریش و سبیلش تازه درآمده؛ همینقدر کم سن و سال. ماسکش را داده روی چانهاش که صدایش شنیده شود. پریشان به دوربین نگاه میکند: «حامد اکبری هستم. سر دروازهدولت شیفتم. این راننده ماشین اومده بدون مجوز تردد خط ویژه به من گفته ل...ی منم جوابشو دادم بهش گفتم بچهخوشگل. خود نماینده مجلس پیاده شده زده تو گوش من. هم شاهد داریم، هم دوربین هست.» از آن طرف هم مردم را شاهد میگیرد که از نماینده سیلی خورده است. چند نفر هم میگویند که ما شاهدیم این آقا سیلی زد!
این راننده که احتمالا برای خوشخدمتی به این سرباز فحش داده تا بلکه نماینده سبزوار از این همه شجاعت و جسارتش به وجد بیاید و نهایتا لبخندی بزند، تکلیفش روشن است. آدم را یاد کاراکتر «نقی معمولی» میاندازد، وقتی راننده «مجلسیآدم» بود؛ کسی که فکر میکرد، چون راننده مجلسیآدم است، پس حتما آدم مهمی است و میتواند از هر رانتی استفاده کند. برای همین پرچم ایران را روی لیموزین مشکی نصب کرده بود، اسلحه قلابی حمل میکرد، نانچیکو همراهش بود و هر کاری دلش میخواست میکرد.
اما خود آقای نماینده قضیهاش فرق میکند. او بوضوح میخواسته قانون را دور بزند و وقتی با مانعی به نام حامد اکبری مواجه شده، برآشفته شده است. خودش میگوید سیلی نزدهام و درگیر نشدهام و حتی مدعی است سرباز به او توهین کرده است. البته که بررسی این بخش ماجرا چندان کار سختی نیست، اما چیزی که در حال حاضر مشخص است و هیچ شبههای دربارهاش وجود ندارد، این است که آقای نماینده داشته از خط ویژه عبور میکرده. نماینده سبزوار دقیقا در حال انجام چه ماموریت مهمی بوده یا داشته چه امدادرسانی فوریای میکرده یا به کدام جلسه خیلی مهم داشته میرفته که نیاز بوده از خط ویژه استفاده کند؟
بد نیست در پایان، این حکایت را مرور کنیم: در میانه جنگ جهانی دوم، وقتی لندن زیر بمباران نازیها بود، چرچیل قرار جلسهای بسیار مهم داشت و بخاطر اشتغال به کارهای دیگر، چند دقیقه مانده به جلسه به رانندهاش گفت مرا فوری به محل جلسه برسان. راننده مسیر کوتاه، ولی ورود ممنوع را انتخاب کرد. وسط خیابان ناگهان افسر راهنمایی قبض جریمه در دست، دستور توقف داد. راننده گفت: «این ماشین نخستوزیر است. ایشان به جلسه محرمانهای میرود و باید سر ساعت به جلسه برسد». افسر با خونسردی گفت: «هم ماشین و هم نخستوزیر و هم من وظیفهمان را خوب میشناسیم.» پلیس جریمه را صادر کرد و دستور دور زدن به راننده داد. وقتی راننده مشغول دور زدن شد، چرچیل سیگار برگش را روشن کرد و گفت: «جنگ را میبریم، چون قانون حاکم است و خیابانهای لندن به رغم بمباران سنگین دشمن با قانون اداره میشود.»
حالا این حکایت را بگذاریم کنار جنجالآفرینی علیاصغر عنابستانی که با رای امثال حامد اکبری به صندلی راحت و چرمین مجلس تکیه زده است. آیا ما هم واقعا جنگ را میبریم؟