آشنایی با 2 مرد آسیایی که چند دهه از زندگیشان را به شکل عجیبی پنهانی گذراندند
چندسال باید بگذرد تا یک نفر زیر پایش علف سبز شود؟ اصلا به دلیل سیر طولانیاش است که این اصطلاح را برای انتظار بیهودهکشیدن به کارمیبرند. باورش سخت است ولی کسانی در دنیا وجود دارند که وقتی قصهشان را بشنوید، میفهمید این اصطلاح را زندگیکردهاند. گاهی از سر ترس و ندانمکاری و گاهی از سر احساس وظیفه، بلاهت یا هر حس دیگری. در این مطلب قصه عجیب زندگی دو نفر که چند دهه از زندگیشان را پنهانی زندگیکردند و به همین دلیل فرصت درک حتی معمولیترین اتفاقات زندگی را نداشتند، مرور کردیم.
29سال پایِ پست سربازی
ماجرا به سال 1944میلادی برمیگردد. «هیرو اوندا» سرباز ژاپنی در آن سالها به عنوان ستوان دوم در واحد اطلاعات ارتش امپراتوری ژاپن کارمیکرد. او و سه نفر از همرزمانش مامور شدهبودند تا به فیلیپین بروند و تحت هیچ شرایطی تسلیمنشوند. اما در روزهای پایانی جنگ جهانی دوم، با ورود نیروهای آمریکایی ارتباط اوندا با دنیای بیرون قطعمیشود و قبل از قطع صدا او تنها یک دستور دوکلمهای میشنود: «تسلیمنشو!» با این دستور اوندا 29سال در جنگل پنهان شد و پایان جنگ را باور نکرد. حتی وقتی دولت ژاپن محل اختفای او را در جنگلهای فیلیپین پیدا کرد و اعضای خانواده اوندا را به محل مد نظر آورد تا او را قانعکنند بیفایده بود. او حتی پرچم ژاپن را که در جنگل محل حضور او گذاشته بودند و خانوادهاش روی آن را امضا کرده و پیام نوشتهبودند ، کار دشمن میدانست. در نهایت فرمانده سابق اوندا در ارتش به آن محل رفت و دستوری را که دادهبود لغو کرد. اوندا بعد از شنیدن این پیام، در حالی که لباسهای کهنه ارتش را به تن داشت، شمشیر سامورایی، اسلحه و خنجر پدرش که آن را نگهداشته بود تا در صورت اسارت خودکشیکند روی زمین گذاشت. اوندا با استقبال و احترام فراوانی وارد ژاپن شد و بعد از بازگشت به وطنش چند مدرسه برای آموزش چگونه زندهماندن در شرایط سخت تاسیسکرد کاری که 29سال آن را زندگی کردهبود.
14 سال زندگی در غار
در سال 2009 مردی 36ساله به نام «لیو موفو» به همراه برادرهمسرش و یک همدست دیگر نقشه سرقت از یک پمپبنزین را کشیدند و موفق شدند 156یوان(واحد پول چین) را بدزدند و فرارکنند. آنها سرخوش از این سرقت، 60 یوان را صرف آتشبازی و یک وعده غذای حسابی کرده و در نهایت هر کدام با داشتن 32یوان راهشان را از هم جداکردند. طولی نکشید که پلیس همدستان لیو را دستگیرکرد و او لو رفت. لیو که میدانست پلیس در تعقیب اوست به یک غار کوچک در اعماق جنگل پناهبرد و 14 سال در آنجا زندگیکرد. او در این سالها با شکار و سفرهای یواشکی به روستای زادگاهش خود را سیر میکرد و دقایقی خانوادهاش را میدید. لیو برای محافظت از خود در برابر حیوانات وحشی با سگهای ولگرد زندگیمیکرد. طی این 14سال، خانواده لیو سعیکردند تا او را متقاعدکنند تا تسلیمشود اما او از این کار خودداری میکرد. سرانجام ماه گذشته وقتی لیو متوجهشد چندین سالاست که خود را از افرادی که به او اهمیت میدادند دور نگهداشتهاست، خودش را در 50سالگی به پلیس تحویلداد. در این سال ها پدرش فوت کرد و او در تشییع جنازه او شرکت نکرد، دخترش ازدواج کرد و بچهدار شد ولی او نوه اش را ندید.