هر سال نزدیک نوروز که میشود فیلمهای جدید سینمای ایران در نوبت اکران قرار میگیرند و پس از بررسی توسط شورای صنفی نمایش، نام چند فیلم به عنوان گزینههای نهایی برای روی پرده رفتن معرفی میشوند.
صبحشد: هر سال نزدیک نوروز که میشود فیلمهای جدید سینمای ایران در نوبت اکران قرار میگیرند و پس از بررسی توسط شورای صنفی نمایش، نام چند فیلم به عنوان گزینههای نهایی برای روی پرده رفتن معرفی میشوند و تقریبا در آخرین روزها از دومین دهه اسفندماه روی پرده سینماها میروند، هرچند که در طی دو سال گذشته این موضوع به دلیل پاندمی کرونا در هالهای از ابهام قرار گرفت، به این دلیل که یا سینماها تعطیل بودند و یا (همین امسال) تمام فیلمها به موقع به پرده نرسیدند و اکران نوروزی به صورت نصفه و نیمه آغاز شد. اگر ماجراهایی که برای فیلم «لامینور» داریوش مهرجویی پیش آمد، بگذریم متوجه میشویم که مدتی ست که یک سنت تقریبا نادرست در اکرانهای نوروزی ورود پیدا کرده و آن هم این است که فیلمهای قدیمی که مربوط به سالهای گذشته هستند به بهانه اینکه تاکنون اکران نشدهاند وارد فضای اکران نوروزی میشوند و ماجراهایی را برای فیلمهای جدید که به قول معروف تازه از تنور بیرون آمدهاند ایجاد میکنند. مثلا همین «لامینور» داریوش مهرجویی را در نظر بگیرید، سوالی که برای این فیلم مطرح میشود این است که دو سال پیش ساخته شده اما هنوز اکران نشده است، بسیار خب، ما هم قبول داریم کرونا بوده و سینماها تعطیل بوده و بیش از سیصد فیلم در صف اکران قرار داشتند و اتفاقا هیچکدام هم مایل به نمایش در دوران کرونا نبودهاند چرا که با پدیده فیلمسوزی مواجه میشدند، اما منصفانه اگر بنگریم پیش از آمدن کرونا هم وضعیت به همین منوال بود، همین سیصد فیلمی که صحبتش را کردیم مگر در طول همین دو سال تولید شده اند؟ پیشتر هم بودهاند اما متاسفانه مجال اکران در سینماها را نیافته اند. به نظر میرسد برای رخ ندادن این اتفاق باید نگاه کارشناسی خاصی وارد بررسیهای اعضای شورای صنفی نمایش شود چرا که همین مسئله برای سینمای ایران مشکل ایجاد میکند، برای مثال حتی اگر فیلم «لامینور» که متعلق به کارگردان خوبی مثل داریوش مهرجویی است در نوروز روی پرده میرفت در واقع در حق فیلمهایی که در جشنواره فیلم فجر اکران شده بودند و امکان حضور در لیست فیلمهای اکران نوروزی را داشتند جفا میشد،
چرا که «لامینور» آمده بود و جای یکی از آنها را گرفته بود و مشخص نبود که چه زمانی نوبت به اکران آن فیلم یا فیلمهای خاص برسد. همانگونه که دو سال پیش وقتی «لامینور» تولید شد و میتوانست در صف اکران نوروز قرار بگیرد این اتفاق برایش نیفتاد و مخاطبی که میتوانست آن زمان این اثر داریوش مهرجویی را به نظاره بنشینند، نتوانست آن را ببیند. بگذریم، حال که نوبت اکران نوروز است و گزارشی که برای امروز در نظر گرفتهایم مربوط به اتفاقی ست که چند روز پیش در سازمان سینمایی درباره آن تصمیمگیری شد، برای درک بهتر آنچه میخواهیم بیان کنیم به ادامه گزارش توجه کنید.
درست فردای آن روزی که قرار بود فیلمهای اکران نوروزی روی پرده بروند رکوردم را برمی دارم و با دو عدد ماسک سه لایه که جلوی دهان و بینیام گذاشتهام راهی سطح شهر میشوم. پس از طی مسیر به نزدیکی یک سینما میرسم، خودرویم را پارک میکنم و به سمت درب سینما حرکت میکنم، مردم حال تردد هستند و یکی دو نفر هم ایستادهاند و به پوسترها نگاه میکنم. میروم سمتشان و میگویم: «سلام، روز بخیر. ببخشید میشه چند دقیقه وقتتتونو بگیرم؟» تا رکوردم را میبیند، میگوید: «خبرنگارید؟ دوربینتون کو پس؟» میگویم: «از تلویزیون نیومدم، تلویزیون که با سینما قهره، ژورنالیستم، اومدید فیلم ببینید؟» میگوید: «نه داشتم از اینجا رد میشدم، گفتم اینجا وایستم یه کم خستگی در کنم و پوسترها رو هم داشتم نگاه میکردم.» میگویم: «اهل سینما رفتن نیستی زیاد نه؟» میگوید: «نه دیگه آنقدر گرفتاری داریم که حوصلهای برای تماشای فیلم توی سینما دیگه برامون نمیمونه.» میگویم: «کلا فیلم نمیبینی یا تو سینما فیلم نمیبینی؟» میگوید: «چرا فیلم که میبینم، اما خیلی وقته سینما نرفتم.» میگویم: «لابد تو همین دوساله که کرونا اومده» میگوید: «نه قبلترش هم نمیرفتم خیلی، الان دیگه کسی سینما نمیره، تو کسری از ثانیه هر فیلم رو بخوای میتونی از تو اینترنت دانلود کنی واسه چی برم پول بلیت بدم برم تو سینما فیلم تماشا کنم، حالام که آقایان ۵۰ درصد بلیت سینماها رو گرون کردن، فکر کنم اونام که میرفتن تو سالن فیلم میدیدن، دیگه نمیرن فیلم ببینن، مگه اینکه طرف مثلا با نامزدش بخواد بره تفریح کنه خب میره سینما فیلم میبینه و چون تو دوران نامزدیه دیگه براش قیمت گرون بلیت هم تفاوتی نمیکنه، یا مثلا چند تا رفیق با هم قرار میذارن یه عصری با هم برن تفریح تو سینما فیلم ببینن، اگرنه آدمایی مثل من و خیلیای دیگه اونقدر تو زندگیشون چاله چوله دارن که اگر هم بخوان فیلمی ببینن، سینما رو واسه تماشای فیلم انتخاب نمیکنن» میگویم: «اگه شرایط خوبتر بود، به جای دانلود فیلم از تو اینترنت، میرفتی سینما فیلم ببینی؟» میگوید: «بستگی داره، اگه فیلما به درد نخور باشن و ارزش تماشا نداشتن باشن نه، نمیرم، فیلم باید ارزش دیدن داشته باشه تا بابتش آدم بلیت بخره» میگویم: «فیلمای الان خوب نیستن؟» میگوید: «خیلیاشون نه، خیلی از فیلمها ارزش یه بار دیدن هم ندارن، ببخشید من دیرم شده باید برم، موفق باشید.
با او خداحافظی میکنم و تا سر میچرخانم میبینم که دختر و پسر جوانی مشغول حرف زدن جلوی گیشه هستند، فکر میکنم اینها سوژه خوبی هستند چرا که انگار تصمیم دارند بروند و یک فیلم تماشا کنند. نزدیکشان میشوم و سلام میکنم. با تعجب نگاهم میکنند و پسر جوان جواب سلامم را میدهد. میگویم: «من خبرنگارم، میشه چند تا سوال کنم ازتون؟» بعد بدون آنکه منتظر جوابشان باشم ادامه میدهم: «میخواید برید فیلم ببینید؟» پسر جوان که انگار پا در حریم خصوصیاش گذاشتهام ابرو در هم میکشد و با اخم میگوید: «نخیر، رفتیم فیلم دیدیم الان داریم میریم خونه، اگه شما اجازه بدید» بیخیالشان میشوم و از آنها دور میشوم. نیم ساعتی کنار سینما میایستم، تک و توک مردم میآیند بیاعتنا عبور میکنند و میروند. چند نوجوان از دور نمایان میشوند و با هم نزدیک گیشه میشوند و تا من میآیم به خودم بجنبم و از آنها سوال کنم بلیت میخرند و داخل سینما میشوند. از دور خودرویم را نگاه میکنم که به من چشمک میزند، بیا بریم دم یه سینمای دیگه. به حرفش گوش میکنم و حدود یک ربع بعد دم در یک سینمای دیگر قرار دارم. اینجا جمعیت کمی بیشتر است، آنهم نه به دلیل سینما، بلکه چون این منطقه جزو مناطق شلوغ شهر است، برخی ماسک زدهاند و برخی نه. دو دختر جوان از پلههای بیرونی سینما در حال پایین آمدن هستند، نزدیکشان میشوم و بعد از معرفی خودم به آنها میگویم: «فیلم تماشا کردید؟» یکیشان که انگار خیلی بذله گو است، نگاهی عاقل اندر سفیه به من میکند و با اشاره به دوستش میگوید: «نه پس رفته بودیم حال مادربزرگ اینو از آپاراتچی بپرسیم» خندهام میگیرد، میگویم: «فیلمش خوب بود؟ ارزش پولی رو که برای بلیت دادید، داشت؟» آن دیگری میگوید: «والا گرون شده بلیت سینما، ما قبلا بیشتر میاومدیم سینما، هم تعدادمون بیشتر بود هم دفعات اومدنمون، اما الان هر دوش کم شده، هم واسه اینکه کرونا هست هم واسه اینکه بلیت گرون شده» اولی در میان حرف دوستش میدود و میگوید: «چه خبره؟ مگه دارن ترمیناتور به ما نشون میدن اینهمه پول از ما بابت بلیت سینما از ما میگیرن، شانس آوردیم این فیلمی که ما دیدیم بد نبود، سرش به تنش میارزید، من که خوشم اومد» از آنها هم خداحافظی میکنم و میروم سراغ مرد مسنی که در حال وارد شدن به سینماست، نزدیکش که میشوم نگاهم میکند و میگوید: «دیدم داشتی با اون دخترا صحبت میکردی، از دور وراندازتون میکردم، مال کدوم روزنامه ای؟» میگویم: «از کجا فهمیدید که مال روزنامه ام؟» دستی به سرش میکشد و میگوید: «سفیدن؟» میگویم: «چیا؟» میگوید: «موهام» میگویم: «بله سفید و سیاه» میگوید: «این موها رو تو آسیاب سفید نکردم، از همون اول که از ماشین پیاده شدی فهمیدم کارت چیه، فقط فکر نمیکردم سراغ من بیای» میگویم: «چرا؟» میگوید: «با خودم گفتم میره سراغ جوانترها» میگویم: «حالا که اومدم، سوالمو بپرسم؟» میگوید: «بله اومدم فیلم ببینم، بلیت سینما هم گرونه، ولی این دلیل نمیشه من فیلم نبینم، میدونم تو خونه میشه خیلی راحت تار فیلم دید، اما من سینما رو ترجیح میدم، فکر میکنم هنوز بلیت سینما جا برای گرونتر شدن داره، حداقل تا جایی که مردم بتونن تحمل کنن (اشاره میکند به سخن یکی از وزرای دولت قبل)» میگویم: «پس از اون فیلم بینهای حرفهای هستید.» میگوید: «عقیده من اینه که فیلم بد وجود نداره، هر فیلمی حداقل یه بار ارزش تماشا کردن داره، حتی با بلیت گرون» میگویم: «نظرتون راجع به سینمای ایران چیه؟» میگوید: «فیمسازای خوبی اومدن و الحق فیلمهای خوبی هم میسازن» میگویم: «پس چرا مردم از این فیلما خیلی استقبال نمیکنن؟ مثلا همه دنبال فیلمهای کمدی هستن؟» میگوید: «برای اینکه فضای جامعه پر از اندوهه و مردم به شادی نیاز دارن، طرف بیاد تو سینما فیلم تراژیک ببینه که غم و غصهاش بیشتر شه؟ خب میره فیلم کمدی میبینه یه کم بخنده» میگویم: «اینکه گفتید بلیت سینما هنوز جا برای گرونتر شدن داره شوخی بود یا جدی؟» میگوید: «جدی بودنش بیشتر بود، متاسفانه ما آدما فراموش کردیم برای روحمون پول خرج کنیم، فکر میکنیم هر چی پول در میاریم باید برای جسممون هزینه کنیم، در حالیکه روح و روان ما هم نیاز به خوراک داره و خب سینما هم یه نوع خوراکه برای روح و روان، بنابراین اگه بلیتش گرونه دلیل بر این نیست که ما نریم سینما و فیلم نبینیم، خود شما اگه نون بشه دونهای صدهزار تومن نمیخورید؟» میگویم: «خب نون واجبه، واسه اینکه اگه نخوریم میمیریم» میگوید: «مشکل همینجاست، روحم اگه غذا بهش نرسه، میمیره، منتها فرقش اینه که وقتی روح میمیره ما متوجه مردنش نمیشیم، به این حرفم خوب فکر کن. خداحافظ»
مرد مسن از پلههای باقیمانده سینما بالا میرود و وارد سالن میشود، دیگر او را نمیبینم اما سخنش در گوشم مانده، سخنی که بسیار ارزشمند بود و مرا به فکر فرو برد، «ما باید به فکر غذای روحمون باشیم چون اگه بهش غذا ندیدم اون میمیره و ما متوجه مرگش نمیشیم.» همانطور که خیلیها با اینکه زندهاند و زندگی میکنند و هنوز دار مکافات دنیا را ترک نگفتهاند اما بیخبرند از اینکه روحشان سالهاست از دنیا رفته است و این فقط جسمشان است که این سو و آن سو میرود، دلیلش هم در سخنان آن مردی نهفته است که در پلههای سینما به من گفت: «موهایم را در آسیاب سفید نکرده ام» اگر به جامعه نگاهی بیفکنیم میبینیم که چه اتفاق شومی در میان مردم رخ داده است، با اینکه خیلیها هنوز کتاب میخوانند، هنوز فیلم میبینند و هنوز موسیقی گوش میکنند اما اکثریت جامعه به بهانه گران شدن بلیت سینما، بلیت کنسرت، بلیت تئاتر و قیمت کتاب، هرچه که به فرهنگ و هنر مربوط میشود را بوسیدهاند و آن را از زندگی خودشان کنار گذاشتهاند و این مسئله همان دلیل مرگ روح و روان آدمی ست، وقتی تو خوراک ذهن و روح و روانت را مهیا نمیکنی و آن را در اختیار او قرار نمیدهی از گرسنگی میمیرد و تو متوجه
مرگش نمیشوی.