يکشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۱ ساعت ۰۸:۱۸
کد مطلب : ۷۷۳۲
plusresetminus
پسرکی که در 15‌سالگی رؤیاپردازی کرده و برای جشنواره فیلم کوتاه، با دوربین خانگی، سعی در به تصویر کشیدن پلان‌سکانسی 2دقیقه‌ای با مضمون کاملا سوررئالیستی داشت، فکرش را هم نمی‌کرد چند سال بعد نه به‌عنوان کارگردان بلکه در قامت یک بازیگر بتواند هم پرده سینما را فتح کند، هم صحنه‌های تئاتر پایتخت و هم جعبه جادویی را!
مروری بر کارنامه بازیگری هوتن شکیبا
پسرکی که در 15‌سالگی رؤیاپردازی کرده و برای جشنواره فیلم کوتاه، با دوربین خانگی، سعی در به تصویر کشیدن پلان‌سکانسی 2دقیقه‌ای با مضمون کاملا سوررئالیستی داشت، فکرش را هم نمی‌کرد چند سال بعد نه به‌عنوان کارگردان بلکه در قامت یک بازیگر بتواند هم پرده سینما را فتح کند، هم صحنه‌های تئاتر پایتخت و هم جعبه جادویی را!
او که به بهانه تحصیل در دانشگاه، یک روز تمام آرزوهای سینمایی‌اش را در چمدانی ریخت و سنندج را به مقصد پایتخت ترک کرد، سال‌های تحصیل را آنقدر کش داد که بالاخره بتواند از حضور در مجامع هنری سود جسته و سری میان سرها درآورد. اینگونه بود که دوره لیسانس‌اش را به‌جای 4سال در 8سال تمام کرد تا از نظر خود فرصت کافی برای حضور در پایان‌نامه بیشتر همکلاسی‌ها را داشته باشد و خود را به‌عنوان بازیگری مستعد معرفی کند. او در سال۸۷ نخستین نمایش جدی خود «ویولن‌های‌تان را کوک کنید» را بازی و به خاطرش جایزه اول بازیگری مرد را از یازدهمین جشنواره تئاتر دانشجویی کسب کرد تا عزمش را برای ماندن در تهران و تداوم فعالیت‌های تئاتری جزم کند و در ادامه، نمایش‌های رومولوس کبیر، ماراساد، در این شهر فرشته‌ای وجود ندارد، دختر نارنج و ترنج، جن‌گیر، قصه سیبی که پرواز کرد، به‌خاطر یک مشت روبل، دایی‌وانیا، زوج ناجور، اسکلیگ و بچه‌های پرواز، تبارشناسی دروغ و تنهایی، روایت ناتمام یک فصل معلق، آوازه‌خوان طاس، درخت بلوط و ویران را بازی کرد تا خود را به‌عنوان یکی از پرکارترین بازیگران تئاتر در اواخر دهه80 و اوایل دهه90 معرفی کند، تا حدی که فقط در سال۹۱ با 6نمایش متفاوت روی صحنه رفت که اوج آن حضور در شاهکار اوژن یونسکو (آوازه‌خوان طاس) بود که در نقش جذاب مأمور آتش‌نشانی، وضعیت اسفناک اروپای بعد از جنگ جهانی دوم را روایت می‌کرد؛ مردمی تازه از جنگ رسته که هنوز نتوانسته‌اند با شرایط جدید خود را وفق دهند و از ترس جان، از هرگونه فعالیت اجتماعی گریزانند و در فضایی ابسورد، انفعال، تنهایی و بی‌کسی آحاد جامعه را به نمایش می‌گذارند. هوتن شکیبا در حضور بازیگران حرفه‌ای همچون هومن برق‌نورد، سروش صحت، بهاره رهنما و فلامک جنیدی، یک سر و گردن بالاتر نشان داده و نوید تولد بازیگری معتبر برای سینما و تلویزیون ایران را می‌دهد. صحت در همان نمایش چنان تحت‌تأثیر بازی‌اش قرار می‌گیرد که در چند نوبت از او برای بازی در سریال‌های تلویزیونی‌اش دعوت می‌کند اما با جواب منفی شکیبا مواجه شده و این همکاری به تعویق می‌افتد.
آرام‌آرام پیشنهادهای سینمایی یکی پس از دیگری از راه می‌رسند و او در سال۹۲ تجربه حضور در 3فیلم «شب، بیرون» (کاوه سجادی‌حسینی)، «حق سکوت» (هادی ناییجی) و «طبقه حساس» (کمال تبریزی) را از سر می‌گذراند. 2فیلم نخست جدی هستند. در اولی نقش توماج را بازی می‌کند که جوانی امروزی‌ است با دغدغه‌ها و مشکلات خاص این نسل، که تعارض‌اش را با اطرافیان و علاقه‌ای نابودشده نسبت به نامزدش (باران کوثری) و مردد ماندن هر دو در دوراهی بازگشت یا قطع ارتباط همیشگی را شاهدیم. در حق سکوت با وجود کوتاهی نقش، چنان در قامت سیدحسن (طلبه جوان) پذیرفتنی است که انگار با آن قیافه موجه سال‌های سال در حوزه علمیه تلمذ کرده و حالا به جبر زمانه قرار شده روبه‌روی دوربین بایستد. سیدحسن در طول فیلم تلاش دارد که حق دوستی را برای قهرمان داستان ادا کند و خود را به آب و آتش می‌زند که بخشی از مشکلات مالی رفیق طلبه‌اش را رفع کند.
شکیبا از همان ابتدا ثابت می‌کند که نقش کوچک و بزرگ برایش معنا ندارد و بازیگر قابلی است و حتی در چند سکانس کوتاه هم می‌تواند خود را نشان بدهد؛ کاری که در کمدی طبقه حساس هم به‌راحتی انجام می‌دهد و درحالی‌که در بیشتر صحنه‌ها مکمل رضا عطاران است، بی‌هیچ واهمه‌ای روبه‌رویش می‌ایستد و در نقش یک داماد ابن‌الوقت که از انجام هیچ کاری و زدن هیچ حرفی برای بیشتر جا گرفتن در دل پدرزن پولدارش ابایی ندارد، در یادها می‌ماند. نقشی که به‌نوعی در سریال دیده‌نشده «ابله» هم تکرار شد و درحالی‌که دنیای آشفته سریالی که قرار بود نسخه ایرانی شاهکار داستایوفسکی باشد، با ارجاعات سینمایی بسیار و شوخی با شاهکارهای سینما درک نشد و در ادامه راه، کمتر مخاطبی را توانست با خود همراه کند، ولی فرصت مغتنمی برای هوتن شکیبا بود تا مداومتش در حضورهای تصویری را به نمایش گذارد و از ذهن‌ها پاک نشود.
شکیبا که در بین تئاتری‌ها با تیپ‌سازی‌ها، صداسازی‌ها و اجرای مسلط لهجه‌های متفاوت ایران شناخته می‌شد و بعدها استعداد آوازخوانی‌اش هم به آن اضافه شده بود، به‌زودی جذب گروه «کلاه‌قرمزی» شد و با صداپیشگی عروسک دیبی، با ایرج طهماسب و گروهش همکاری کرد‌. ویژگی‌های شخصیتی که برای دیبی درنظر گرفته شده بود برداشتی از متون کهن و البته ارجاعی به روانشناسی کودکان امروز بود که سعی دارند برعکس خواسته‌های والدین رفتار کنند. در نتیجه دیبی در تمام دیالوگ‌هایش از افعال معکوس استفاده می‌کرد و همین امر جذابیتی خاص به او داده و با صدایی که شکیبا برایش طراحی کرده بود به‌زودی تبدیل به یکی از جذاب‌ترین عروسک‌های مجموعه شد اما این موفقیت بزرگ هم اقناعش نکرد و سرآغازی بود بر ماجراجویی عروسکی شکیبا!
سروش صحت بالاخره توانست هوتن شکیبا را مجاب کند تا در سریال طنز «لیسانسه‌ها» که مسائل و مشکلات 3جوان بیکار را روایت می‌کرد حضور داشته باشد. حبیب، جوانی ساده و بی‌آلایش که در تمام قسمت‌های سریال دنبال نیمه گم‌شده خود است و با دیدن هر دختری او را بهترین گزینه برای ازدواج قلمداد کرده و پا پیش می‌گذارد، به‌خاطر بدلباسی و تناسب نداشتن نوع پوشش و استفاده از رنگ‌های توی‌ ذوق‌زن معمولا از طرف دختران جوان پس‌زده می‌شود، هرچند که در این مسیر طولانی آکنده از ناکامی و شکست، نباید از رفتارهای به‌شدت ذوق‌زده و بعضا نامناسب و روی مخش هم غافل بود که نمی‌تواند جذابیتی برای دخترهای هم‌سن‌وسالش داشته باشد و او خستگی‌ناپذیر باز هم در پی شریک زندگی آینده‌اش از پا نمی‌نشیند و با دیدن نخستین دختر دوباره دل باخته و پروژه را از ابتدا شروع می‌کند.
او چنان در نقش حبیب جذاب و دوست‌داشتنی بود که تمام این اتفاقات تکراری و رفتارهای همیشگی آدم‌های داستان در 2فصل لیسانسه‌ها و یک فصل فوق‌لیسانسه‌ها ادامه پیدا کرد و همواره بداعت و طراوت خود را حفظ کرد و سبب اشتهار هر چه بیشتر بازیگرانش، به‌خصوص هوتن شکیبا شد و او را به‌عنوان بازیگری درجه‌یک در حوزه طنز به مخاطبان معرفی کرد. اما با این حال ارتباطش را با تئاتر قطع نکرده و بعد از بازی در باغ آلبالو و مترسک، زمان‌لرزه و.‌‌.. در سال۹۶ با نمایش موزیکال الیور توییست روی صحنه رفت تا نقش فاگین را بازی کند؛ شاه‌نقشی در کارنامه تئاتری‌اش که بسیار مسن‌تر از خودش بود و او باید با گریمی سنگین و با استفاده از بدن، آواز و صدایی پردامنه که در بم‌ترین و زیرترین نقطه حنجره در رفت و برگشت بود بازی می‌کرد تا تصویرکننده مردی خسیس و ملون باشد که از تک‌تک کودکان معصوم اطرافش برای ثروت‌اندوزی سوءاستفاده می‌کند و آنها را به کارهای خلاف وامی‌دارد. به‌خاطر بازی در این نمایش نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر مرد از سی‌وششمین دوره جشنواره تئاتر فجر شد و البته به‌خاطر نمایش دیگری به نام «صددرصد» آن را دریافت کرد تا این جوایز را در کنار جایزه بهترین بازیگر مرد کمدی از هفدهمین جشن حافظ و چهارمین جشنواره تلویزیونی جام‌جم به‌خاطر بازی در لیسانسه‌ها در ویترین افتخاراتش داشته باشد و برای بردن سیمرغ بلورین خیز بردارد؛ اتفاقی که خیلی زود رخ داد و با «شبی که ماه کامل شد» (نرگس آبیار) در نقش عبدالحمید ریگی، برادر تروریست معروف، آن را دریافت کرد. نقشی به‌غایت سخت و کاملا جدی برای کسی که تا آن روز با نقش‌های کمدی شناخته شده بود و حالا باید در نیمه نخست فیلم، نقش عاشقی دل‌خسته را ایفا می‌کرد که رفته‌رفته تحت‌تأثیر القائات برادرش در جلد یک تروریست افراطی رفته و با چشم بستن به واقعیات پیرامون، انسانیت خویش را به مسلخ برده و تبدیل به جنایتکاری می‌شود که حتی به زنی که قبلا دیوانه‌وار عاشقش بوده رحم نمی‌کند. شکیبا این روند تدریجی تغییر و استیصال در مواجهه با شخصیت کاریزماتیک برادرش را به‌خوبی اجرا کرد و همزمان با تغییراتی که در فیزیک و چهره‌اش رخ می‌دهد قلبا هم به جایی می‌رسد که کشتن همسرش را نیز عبادتی بزرگ تلقی کند.
نقشی پرحجم، پرتحرک و سخت که کمترین قصور بازیگر باعث سقوط و نابودی فیلم می‌شد اما شکیبا از این امتحان پیروزمندانه بیرون آمد تا فصل جدیدی در کارنامه سینمایی‌اش گشوده شود و پیشنهادهای بسیار جدی‌تر و فیلم‌هایی دغدغه‌مندتر پیش رویش قرار بگیرد و دو سال بعد به همراه دو ضلع موفق دیگر شبی که...‌، الناز شاکردوست و نرگس آبیار، «ابلق» را کار کنند. او با گریمی متفاوت، ریشی بلند و پرپشت در نقش کفتربازی جنوب‌شهری ظاهر می‌شود که عاشق زنش است اما از برقراری ارتباط مناسب با او عاجز شده و کمبودهای مالی باعث به هم ریختن نظم خانوادگی و افزایش درگیری‌ها و کتک‌کاری‌های بسیار شده و حالا نزدیکی‌اش به شوهرخواهر هیز، زن زیبایش را در موقعیتی خطرناک قرار می‌دهد؛ نقشی بسیار پرتحرک با حسی قوی که در این سال‌ها نمونه‌های مشابهش را در سینمای ایران فراوان دیده‌ایم ولی اجرای شکیبا ظرافتی دارد که کمتر دیده شده. او در فصول مختلف، گریختن از چنگ طلبکاران، شرط‌بندی با کفترباز همسایه، اعتراضاتش به راحله و دعوایش با جلال را با گونه‌های مختلف از دادوبیداد و کنشگری و تحرک بالا اجرا می‌کند.
همکاری شکیبا و شاکردوست به این 2فیلم خلاصه نشد و «تی‌تی» را هم روی پرده فرستادند تا سینمادوستان به اندازه کافی از حضور همزمان این زوج سینمایی لذت ببرند و نوع دیگری از عشق بین امیرساسان و تی‌تی را بر پرده ببینند؛ عشقی گاه خودآزارانه و گاهی دیگرآزارانه که در لبه باریک عشق و جنون در حرکت است و تا پایان به‌صورت شفاف مشخص نمی‌شود چگونه عشقی است. شکیبا اینجا هم علاقه‌مندی‌اش به موسیقی را با ایفای نقش خواننده‌ای دوره‌گرد که سرپرست تی‌تی ا‌ست و رحم‌اش را اجاره می‌دهد تا در ظاهر هزینه خانه در حال ساخت‌شان را تأمین کند و در همان حال چنان به ابراهیم که مورد‌توجه تی‌تی‌ است حسادت می‌کند که گاهی مخاطب از این حجم تضاد حسی یک شخص و روشن نبودن تکلیفش با خود دلش به درد می‌آید. او درحالی‌که بارها به آزار و اذیت ابراهیم دست زده و کاغذهایش را پس نداده و با او گلاویز شده و حتی کتکش می‌زند تا عمق کینه‌اش را نسبت به او نشان دهد و از سوی دیگر او را از چشم تی‌تی بیندازد اما حاضر به ازدواج با تی‌تی نیست و علنا او را به همه تعارف می‌کند، حتی ابراهیم. در کنارش از ترور شخصیت تی‌تی هم ابایی ندارد و به همه می‌گوید که او خل است و چاره‌ای جز تحملش ندارد اما از بهره‌کشی هم غافل نیست.
تردیدی قلبی که در «ملاقات خصوصی» هم تکرار می‌شود و فرهاد ناخواسته وارد عشقی آتشین با پروانه می‌شود که قرار است از قِبَل این عشق، منافع مافیای گردن‌کلفت داخل زندان تأمین شود و یک سوءاستفاده عاطفی از دختری صاف و ساده، تبدیل به یکی از سنگین‌ترین و دامنه‌دارترین قاچاق‌های داخل زندان می‌شود و پروانه‌ای که معصومانه و بی‌خبر از همه‌جا در آتش توطئه سوخته و فرهادی که عذاب وجدان رهایش نمی‌کند.
 این اما پایان ماجرا نبود و سال‌جاری همان قدر که با نقش‌های سینمایی‌اش یکه‌تاز اکران شد، حضور در برنامه «مهمونی» و صداپیشگی 2عروسک «بچه» و «شاباش» که هر کدام جذابیت‌های خاص خود را داشتند او را محبوب همگان کرد. به‌خصوص شخصیت‌پردازی و انتخاب صدا برای بچه‌ای بی‌ادب که سر چهارراه گل‌فروشی می‌کند، چنان جذاب بود که به‌سرعت دیالوگ‌هایش تبدیل به تکیه‌کلام جامعه شد و بریده‌های مربوط به او بارها در شبکه‌های مجازی وایرال شد تا تبدیل به یکی از مهم‌ترین عوامل شادی‌آفرین جامعه شود، تا جایی که برخی اوقات حتی جای خالی پسرخاله هم حس نشود.
 شاید در چنین برنامه‌هایی نتوان سهم دقیق نویسنده، کارگردان، طراح عروسک، عروسک‌گردان و صداپیشه را در توفیق یک عروسک مثل بچه مشخص کرد ولی آنچه عیان است حاضرجوابی و لحن خاص و بانمکی که شکیبا برای این عروسک طراحی کرده مرهون تلاش‌ها و تجربیات خود شکیباست که با چهره عروسک به‌شدت همخوانی دارد و احتمالا با کمی رتوش توسط ایرج طهماسب تبدیل به یکی از جذاب‌ترین شخصیت‌های عروسکی سال‌های
اخیر شده است.

مکث
تناردیه  متفاوت
از آنجا که شکیبا طی این سال‌ها ثابت کرده علاقه بسیاری برای حضور در عرصه‌های مختلف دارد، بعد از موفقیت همه‌جانبه نمایش «الیور توییست»، کارگردان نمایش این بار آن تجربه عظیم را با متن «بینوایان» تکرار کرده و شکیبا در نقش آقای تناردیه به همراه سحر دولتشاهی (خانم تناردیه) تبدیل به نگین‌های درخشان این نمایش موزیکال می‌شوند و با وجود کوتاهی هر 2نقش، تماشاگران برای حضورشان در صحنه ثانیه‌شماری می‌کنند. تناردیه‌ای که شکیبا ارائه کرد تفاوتی عمده با قبلی‌ها داشت؛ او با گریم سنگین و گذاشتن پروتز در دهان و بزرگ‌تر کردن دندان‌های جلو، حالتی نیش‌مانند به آنها داده و نقش را شبیه خزنده‌ای خطرناک که مترصد فرصتی برای نیش زدن اطرافیان و سوءاستفاده از آنهاست درآورد، درحالی‌که ملاحت ذاتی خود را هم به نقش افزوده بود تا بامزه‌تر جلوه کند.
https://sobhshod.ir/vdca.en0k49n0u5k14.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما