صبحشد: یادش بخیر بچهمدرسهای که بودیم، عاشق این سریال شدم. خیلی از ما باهاش خاطره داریم. اسمش «بدون شرح» بود، ولی به «شهر قشنگ» معروف شد.
خبر فوت فتحعلی اویسی را که شنیدم، خیلی متأثر شدم و در چند لحظه خاطرات کل زندگیام مرور شد. راسته که میگن فیلم و سریالها خیلی در شکلگیری علایق آدمها تأثیرگذار است. خودم همون زمان عاشق کار روزنامه شدم. بیشک بازی فوقالعاده فتحعلی اویسی بسیار در این عشق تأثیرگذار بود. آرزوم بود روزی توی تحریریه روزنامه کار کنم. اینم راسته که اگر چیزی رو با تمام وجود دوستش داشته باشی و عاشقش بشی، بهش میرسی. سالها بعد در اواخر دوره دانشجویی دوره کارشناسی خیلی اتفاقی با یکی از روزنامههای معروف کشور آشنا شدم و بعد از مدتی شروع به یادداشتنویسی کردم. کمکم هم کار حرفهای و دائمی در تحریریه یکی دیگر از روزنامهها پیدا کردم. هرچند واقعیتها به قشنگی اون چیزی نیست که توی فیلم و سریالها نشون میدن، ولی برای من همون قدر دوستداشتنی بود و عاشقش بودم.
اما یه شخصیت دیگه سریال، «لیلی رشیدی» بود که نقش یک وکیل رو بازی میکرد؛ هیچوقت یادم نمیره یک شب وقتی همسرش به خونه آمد، با ذوق و شوق گفت: فرید، امروز اولین پرونده وکالتم رو قبول کردم! وای که چقدر دوستداشتنی به نظر میرسید. اون لحظه رو با تمام وجود احساس کردم؛ بعدها، خیلی برام جالب بود و بدون اینکه خیلی این مسیر رو آگاهانه انتخاب کرده باشم، خیلی زود وکیل شدم. بعدها یک روز خیلی اتفاقی در مراسمی دیدمش و بهش گفتم شما برای من یادآور حس خوب رسیدن به آرزوهایم هستید و اونم خیلی خوشحال بود که این حس خوب رو منتقل کرده.
سالهاست که خیلی کم فیلم و سریال میبینم، ولی مگر میشود اینهمه حس خوبی رو که این هنرپیشههای بزرگ به ما دادند و اینکه سرنوشت زندگیهامون رو تعیین کردند، نادیده گرفت.
حالا با دیدن این عکس و شنیدن آن خبر، فقط با خود زمزمه میکنم: «ای دریغ از عمر رفته...».