در این ماجرای آقایان فیروز کریمی و رامبد جوان و خداداد عزیزی بود که همه دوستان نویسندهام دست به کار شدند و نوشتند که نویسنده بیکار نیست.
صبحشد: در این ماجرای آقایان فیروز کریمی و رامبد جوان و خداداد عزیزی بود که همه دوستان نویسندهام دست به کار شدند و نوشتند که نویسنده بیکار نیست. حتماً ویدئو را که هفتهای بر آن گذشته دیدهاید همانجایی که از خداداد میپرسند نام سه نویسنده ایرانی را بگوید و فیروز کریمی از بیکار بودن نویسندگان ایرانی میگوید و رامبد جوان هم قهقهه میزند. بعد از این حرفها اتفاقات دیگری هم افتاده مثلاً یکیاش مردن آقای اسماعیل خویی است که شاعر بود و عجیب شاعری بود. آقای خویی را میگذارم و میروم سراغ فیروز کریمی و دیگران.
اصلاً کاری ندارم به اینکه چقدر این حرفها در تلویزیون میتواند مخرب باشد، اما میخواهم خودمان را با یک حقیقت روبهرو کنم. نقل است که وقتی احمد شاملو دست به فیلم نوشتن زد و وارد سینما شد گفت خوب است که بالاخره وارد حرفهای شدهام که میتوانم اگر کسی پرسید چه کارهای به او جواب بدهم سینماگرم.
این یک واقعیت است که یقه همه نویسندههای ایرانی را گرفته. اینکه وقتی از ما میپرسند چهکارهای در میمانیم که باید چه بگوییم. سالها در فرمهایی که اینجا و آنجا پر کردهام جای شغل نوشتهام روزنامهنگار. من یک آدم اشتباهی بودم که از سر ناچاری وارد روزنامهنگاری و حوزه خبر شدم، اما خودم را در شغل نویسندگی نمیدیدم.
این برای آن است که در ایران نویسندگی شغل نیست. حداقل برای خیلی از ماها شغل نیست. برای ما نویسندگان ایرانی نوشتن در اوقات فراغت است. نوشتن در وقتهایی است که هیچکاری نداریم و خسته از کار روزانه و مشغلههای فکری مینشینیم به نوشتن.
این تعریف شغل داشتن نیست. ما نویسندگان تفننی هستیم. البته استثناهایی هم داریم. همهمان شغلهایی داریم غیر نویسندگی. از همان صادق هدایت بخواهیم حساب کنیم تا همین حالاییها که بسیاریمان روزنامهنگاریم و کارمند و چه و چه.
همه اینها برمیگردد به اینکه بالاخره زندگی روزمره خرج دارد و نویسنده هم جدای از بقیه نیست. کدام نویسنده سرشناس را سراغ دارید که از راه کتابهایش روزگار میگذراند؟ مثلاً محمود دولتآبادی یا احمدرضا احمدی یا شمس لنگرودی؟ تازه اینها پرفروشهای نویسندهها هستند. کسانی هستند که نامشان پای یک اثر تضمینی است برای فروش. آن نویسندهای هم که از راه نوشتن نان درمیآورد لابد هزارجا مینویسد تا بتواند روزگار از سر بگذراند.
خیلی دلم میخواست به آقای فیروز کریمی بگویم کاش نویسنده ایرانی بیکار بود تا میتوانست روزها و روزها و روزها بنویسد و هیچ دغدغهای جز نوشتن نداشته باشد. نوشتن جز در آسودگی حاصل نمیشود. سختی تنها و تنها نویسنده را فرسوده میکند. او را از امر خلاقه دور میکند. دوست داشتم به آقای فیروز کریمی بگویم یک نویسنده امریکایی هست به اسم پل استر که خواندنش از واجبات است، از او میپرسند چطور مینویسی؟ و در جواب میگوید شش ماه مینویسم و شش ماه استراحت میکنم.
حالا از دوستان نویسندهام میپرسم، بد نبود همه ما نویسندهها آدمهای بیکاری بودیم که فقط و فقط مینوشتیم؟ خیال آسوده است که خلاقیت به وجود میآورد. شما در گرفتاری و رنج تنها و تنها فرسودگی را بار خودتان میکنید. از آقای فیروز کریمی میخواهم که دعا کند نویسندگان ایرانی آنقدر بیکار باشند که بتوانند بنویسند و بنویسند و بنویسند. چطور میشد اگر احمد محمود که زیاد هم مینوشت فراغت بیشتری برای نوشتن داشت؟ چطور میشد هوشنگ گلشیری آنقدر بیکار بود که بتواند هی و هی بنویسد. چطور میشد اگر ابوتراب خسروی در جوانی آنقدر بیکار بود که بتواند رمانهای شگفت خلق کند. این فهرست را میتوانم طولانیتر کنم، اما بگذارید در این پایان باز هم بگویم کاش نویسندگان بیکار بودند.